خانواده، متشکل از زن و شوهر و فرزندان احتمالی در درجه اول، یک «گروه» را تشکیل میدهند. خانواده گروهی است که در آن، هر فرد، یک «موقعیت اجتماعی» دارد و مبتنی بر آن دارای یک «پایگاه» و «نقش» اجتماعی است. ازاین رو، گروه خانوادگی با سایر گروههای دوستانه یا کاری موقتی که ممکن است در آن افراد صرفا گرد هم آمده و نقش خاصی نداشته باشند، فرق میکند.
اصلیترین نقشهای خانواده، نقش «بانو» و «شوهر» است که زن و مردی که با هم ازدواج میکنند، آنها را اخذ میکنند. این بدان معنی است که زن و مرد برای خود، مجموعه وظایفی قائل هستند که باید در چارچوب نهاد جدید خانواده، آنها را انجام دهند. این مجموعه وظایف البته اجتماعی است؛ یعنی از سوی جامعه تعیین شده است؛ به عبارت دیگر، مجموعه وظایفی است که از هر زن و شوهری انتظار میرود پس از ازدواج آنها را نسبت به یکدیگر انجام دهند.
این نقشها البته متقابل هستند؛ یعنی در گام اول، زن مجموعه وظایفی درقبال شوهر خود دارد و شوهر نیز وظایفی درقبال همسر خود دارد. به طور سنتی، شوهر مسئول تأمین مخارج همسر خود و زن، مسئول انجام امور خانه برای شوهر خود بوده است. این نقشها البته متناسب با موقعیت اجتماعی زن و مرد بوده است؛ یعنی زن معمولا خانه دار و مرد دارای شغلی بیرون از خانه بوده است.
با ورود فرزند به زناشویی و بچه دار شدن، زن و مرد علاوه بر نقشهای «بانویی» و «شوهری»، نقشهای «پدری» و «مادری» نیز پیدا میکنند. این بدان معنی است که زن و مرد علاوه بر وظایفی که درقبال یکدیگر دارند، وظایفی نیز نسبت به فرزند خود دارند. در گذشته و به شکل سنتی، زن وظیفه نگهداری و پرورش فرزند و مرد وظیفه تأمین مخارج او و بخشی از جامعه پذیری کودک را بر عهده داشته است.
البته وظیفه تربیت فرزند با توجه به جنسیت او، بین زن و مرد تقسیم میشده است؛ چنان که تربیت پسر بیشتر برعهده پدر و تربیت دختر بیشتر برعهده مادر بوده است. علاوه بر این، مادران معمولا در ایجاد کنترل درونی برای جامعه پذیری و پدران در کنترل بیرونی نقش داشتند؛ یعنی مادران بیشتر باورها و هنجارها را در فرزندان درونی میکردند و در مواردی که سرکشی میکردند، پدران وارد عمل میشدند و آنها را به تبعیت از هنجارهای اجتماعی و خانوادگی وادار میکردند.
این نقشها در گذشته، مشخص، شفاف و مورد وفاق عمومی بود؛ به دلیل آنکه موقعیت اجتماعی افراد مشخص و تعیین شده بود. با ورود به دنیای مدرن و تغییر موقعیت اجتماعی مردان و زنان، در نقشها و پایگاههای آنان تغییراتی ایجاد شد.
زنان در موقعیتهای جدید تحصیلی قرار گرفتند و این موقعیت اجتماعی آنان را نسبت به گذشته بهتر کرد؛ به تبع موقعیتهای جدید، توانستند وارد حرفهها و مشاغلی شوند که قبلا صرفا به مردان اختصاص داشت و از این مسیر، توانمندی مالی به دست آوردند که وابستگی آنان را به آنچه قبلا مردان در خانواده تأمین میکردند، یعنی معاش کاهش داد. چنین تغییری در موقعیتهای اجتماعی، نقشهای اجتماعی را از حالت پیشین تغییر داد و دیگر هنجارهای نقشی بانویی و شوهری پیشین مورد وفاق زنان و مردان نبود.
چنین وضعیتی نیازمند انتقال به مجموعه هنجارمندی از نقشهای جدید بانویی و شوهری است؛ اما این امر، در نبود تسهیل کنندههای اجتماعی همراه و فعال (همچون رسانهها و نخبگان) به کندی صورت میپذیرد. در میانه حرکت از نقشهای پیشین به نقشهای جدید، آشفتگی هنجاری وجود دارد که جامعه شناسان به آن «آنومی» میگویند.
این وضعیتی است که ما در آن قرار داریم. زنان برخی وظایف نقشی پیشین خود را قبول ندارند، ولی در ازای آن، وظایف جدیدی نیز نپذیرفته اند. همچنین مردان درعین پافشاری بر بهره مندی از وظایف نقشی بانویی سنتی (همچون انجام کارهای خانه) متقاضی مشارکت زن در معاش خانواده هستند.
چنین وضعیتی موجب افزایش اختلاف و کشمکش بین زن و شوهر میشود که خود عامل اثبات شده در بروز جدایی و طلاق محسوب میشود. به همین دلیل، لازم است صاحب نظران اجتماعی و فرهنگی با ورود به مقوله بازسازی مجدد هنجارهای نقشی خانواده، مبتنی بر واقعیتهای اجتماعی موجود و به شکل مذاکرهای (نه از بالا به پایین) برای قرار گرفتن جامعه بر مدار هنجاری جدید تعیین شده و موردوفاق تلاش کنند. بدین ترتیب، میتوان انتظار داشت که بخش درخور توجهی از اختلافات و کشمکشهای زناشویی کاهش یابد.